- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
اى خـواجـه عالم همه عـالم به فـدایت چون كرده خـدا، خلـقت عالم ز برایت ذات تو بود عـلّـت و عالم همه معلول در حـقّ تو لـولاك از آن گـفته خدایت شد خـتم رسالت به تو این جـامه زیبا خـیّـاط ازل دوخـتـه بـر قــدّ رسـایـت در روز جـزا جـمـلـه رسـولان مكـرّم از آدم و عـیسى همه در تحـت لـوایت هنگام سخا چون به عطا دست گشائى صد حاتم طائى شده درویش و گدایت مردم هـمه مشتـاق به فـردوس بـرینند فـردوس برین تا شده مـشـتـاق لـقـایت راضى به رضا گشتى و صابر به مصائب تا صبر و رضا مات شد از صبر و رضایت
: امتیاز
|
مدح پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
خلقِ جـهـان محو نـور روى محـمد شـیـفـتــۀ سـیــرت نـكــوى مـحـمــد دیـده گـرش صد هـزار بار بـبـیـنـد سیر نـخـواهـد شدن ز روى محـمد نیست مهى در فلك به نـور جمالش نیست گلى در چمن به بوى محمد سـلسلـۀ كـائـنـات و رشـتـۀ هـسـتى بسته سراسـر به تـار موى محـمـد خـوى مـحـمد شعار ساز كه خویى نیست پسنـدیـده تر ز خـوى محـمـد ره نـبـرد سـوى شـاهـراه حـقـیـقـت تا نـبـرد ره كسى به سـوى محـمـد هیچ دلى خـالى از محـبّت او نیست پر شده عـالـم ز گـفـتـگـوى محـمـد زنـده شود از نـسیـم صبح وصالش هـر كـه بـمـیـرد در آرزوى محـمـد صبح قیامت كه سر ز خـاك برآرد دل رود اول به جـستـجـوى محـمـد یا رب در روز رستخـیـز، مریزان آبــروى مــا بــه آبـــروى مــحــمـد خوشه نچینى«رسا»ز خرمن فیضش تا ننهى سـر به خـاك كوى محـمـد
: امتیاز
|
مدح پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
نـام احـد کـه نـام خـداونـد سـرمـد است میمی بر آن اضافه شده، اسم احمد است آدم کـه گشت توبـه او نـزد حـق قـبـول از فیـض«یا حمـیـدُ بحق محمـد» است بـا دیـدن جــمـال تـو خــوبـان دهـر را در دل امیـد بـاغ جـنـان داشتن بد است دست تو ظرف رحمت بی انتهای هوست هرچه خدا به خلق ببخشد، از این ید است مقصود باغ و لاله و حور و قصور نیست اهـل بهشت را سر کوی تو مقصد است پیش از هبـوط آدم و حـوا بـه خط نور دست خـدا نـوشت: مـحـمّـد مؤیـد است ذکـر خـدا و ذکـر ملک تـا قـیـام حشر پـیـوستـه بر شمـا صلـوات مجـدد است بـر سـر در بهشت و جهـنـم نـوشتـه اند بغض تو نار و مهر تو خُلد مُخَلّد است تـفـسـیـر یـک حدیـث ز مـیـم دهـان تو بالله نـیـاز مـن به هـزاران مجـلّـد است گـفـتـم بــه بــزم قـرب الـهـی قـدم نـهـم دیـدم که نغمه صلواتت خوش آمد است
: امتیاز
|
مدح پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
چـشم تو را اگر چه خـمار آفریدهاند آمیـزه ای ز شور و شـرار آفریدهاند از سرخی لبـان تو ای خـون آتـشین نـار آفــریــدهانـد انــار آفــریــدهانــد یک قطره بوی زلف ترت را چکاندهاند در عـطردان ذوق و بهـار آفریدهاند زندانی است روی تو در بند موی تو ماهـی اسـیـر در شب تـار آفـریدهاند مانند تو که پـاک تـریـنی فـقـط یکی مـانـنـد مـا هـزار هــزار آفـریـدهانـد دستم نمیرسد به تو ای باغ دور دست از بس حصار پشت حـصار آفریدهاند این است نسبت تو و این روزگار یأس: آیـیــنـهای مـیـان غــبـار آفـریـدهانـد
: امتیاز
|
مدح و ولادت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
اتفاقی خاص در عرش عظیم افتاده بود لرزه بر اندام شیطان رجـیـم افتاده بود چون که بر پیـشانی مـولـود پـاک آمنه نقش بسم الله الرحمن الرحیم افتاده بود درنخستین جزء قرآن هم به پایش با خضوع معنی رمـز الف با لام و میم افتاده بود از ازل در آخـرین جـام می پیـغـمبری عکس زیبای رخ طفلی یتـیم افتاده بود روی بام شهر مکه در شب میلاد نور بقچه بوی گل از دست نسیـم افتاده بود سایۀ فـرّ و شکـوه جـاودانـش هم چنان بر سر عیسی و موسای کـلیم افتاده بود مهر او، مهر وصیش، مهر دختش بی گمان در دل هر صاحب عقل سلیم افتاده بود بر سرش ز آن دم که پا بر عرصه هستی نهاد سـایـۀ نـور خـداونـد کـریـم افـتـاده بود هرکه با او یا وصیش بی دغل میرفت راه در حقیقت بر صراط مستقیم افتاده بود
: امتیاز
|
مدح پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
بر سر كـوى تـو هــر كـه راه نـدارد واى بـه حـالـش كـه داد خـواه نـدارد نام تو نـازم كـه در صحـیــفـۀ هستى فـاصلـه جـــز(میـــم)؛ بــا الـه نـدارد خواند احد (احـمد)ت؛از آنكه به عالم غیر تو كس ایـن مـقــام و جـاه ندارد بس كه بلند است قاف قدر تو؛اى جان چـرخ؛ بــر آن پـایـگـاه؛ راه نـــدارد خـتــم بـه نــام تو شد رسـالـت و دنیا بـعـد تو جـز عـتـرتـت پـنــاه نـــدارد بعـد تــو غیــر از دوازده وصـى تـو عـــالـــم اســـلام؛ پـــادشـــاه نـــدارد درس عفـاف از بشـر ز فـاطمه گیرد روز جــــزا نـــامـــه ســیــاه نـــدارد روشـنـى طـلـعـت حسیـن و حسن را نــیـــر تــابـــان و نـــور مـــاه نـدارد لـــرزد و ریـزد بنـــاى گنــبد گـیـتـى دسـت ولایـــت گـــرش نـگــاه نـدارد كـیـست كه چـون از پـس مباهـله آیـد جـــز علـــى و آل او سپـــاه نــدارد؟ جز در احـسان مهـدى تــو بـه عـالـم امـــت پـاكــت پـــنــاهـــگــاه نـــدارد جز به تو گوید خدا درود به وصفت؟ گر شكـند ســـر؛ قـــلم؛ گــنـــاه ندارد شیوه «مـردانى» است مدحتت امروز پـیـش تـو فـردا؛ جـز این گـواه ندارد
: امتیاز
|
مدح پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
خورشید عشق را، ره شام و زوال نیست بر هر دلی که تافت، در آن دل ضلال نیست در آســمـان دلـبــری و آسـتـان عـشـق نـور جـمـال دلـبـر ما را مـثـال نیـست هر دم چو مهر نـور فـشاند به خـاطرم تا شوق اوست، جان و دلم را ملال نیست با نام احـمـد است که دل زنده می شود دل را بیازمای که کاری محـال نیست ای آفتاب حق که تویی خـتـم مرسـلـین با روشنیّ روی تو، بـدر وهلال نیست حد کـمـال و حکـمت و انـوار معـرفت تنها تویی و غـیـر تو حـدّ کـمـال نیست تا تو شـفـیع خلـقی و دریـای رحـمـتـی امید عـفـو هست و نـشـان وبـال نیست در صحنه حیات و به طومـار کائـنات آیـین پـاک منـجـی ما را هـمـال نیـست مـا عـاشـقـان و پــیـرو راه مـحــمـدیـم بهتر ازین طریقت و راه و روال نیست
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام محمد باقر علیه السلام
عشق آمد و خاک کف پایت طلب کرد ما را اسیر زلف سلطـان عـرب کرد با تو دوبـاره عـاشقی از سـر بگـیریم ماه رجب آمد خودش را با صفـا کرد مـاه رجـب آمـد به تو آغـوش وا کرد دروازۀ مـــاه خـــدا نــام شــمــا بــود خواهـم شـبـیـه سـایـه افـتـم زیر پایت یا چون کبوتر پـر بگـیـرم در هـوایت از لـطف زهـرا خـادم بـاقـر شـدم من با علم خود چون مرتضی اعجاز کردی جنگی دگـر با دشمـنـت آغـاز کـردی پـیـر نـصارا شد به لبخـنـدت مسلمان در تشنـگـی هایت تو از سـقـا بگـویی از هُـرم آتـش بـر لـب دریـا بـگـویـی دانم ز بـوی یـاس خـانـه بـی قـراری آخـر خـدا بیت الـحـرامی را فـرستـاد همـراه تو رکـن و مـقـامی را فرستاد بر روی لب هایت فقط نور و غزل بود دیـدم کـه بـا نـازی شـبـیـه مــادر آمـد او که کمان در دست سوی خـیبر آمد گفتا هشام او را که از نسل بهار است فـرقی نـدارد پیش ما نـزدیک، دوری نازم تو را که معـدن عـلم و شعوری تـو آیــه هـای نـاب قــرآن کــریــمـی گفتم که آتش، در دلت آتـش به پـا شد بغضت پر از فـریاد های بی صدا شد از کودکیت تا به پیـری گـریـه کردی بر درگهت عمری پر از سوز و گدازیم دسـتـان خــالـی آمــده غــرق نـیـازیـم بـر الـتــیـام زخـم تـو مـرهـم گـذاریـم
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام محمد باقر علیه السلام
از آسمان ترنم بـاران چه دیـدنی ست این بار طعم رویش گـلها چـشیدنیست نـاز قـدوم ایـن نـوۀ حـضرت حـسیـن صدها نفرشبیه خودم سر بریدنی ست جـشـن ولادت ولی الله پــنـجـم اسـت جـشـن ولادت ولـی الله پـنـجــم اسـت جـشـن ولادت ولـی الله پــنـجـم اسـت
: امتیاز
|
توسل به امام زمان عج الله تعالی فرجه
مستي نه از پـياله نه از خـم شروع شد از جـادۀ سـهشـنـبه شب قـم شـروع شد آيـيـنـه خـيـره شد به من و من به آيـينه آن قـدر خـيـره شد كه تـبـسم شروع شد خورشيد ذره بين به تـماشاي من گرفت آنـگـاه آتـش از دل هــيـزم شـروع شـد وقـتـي نـسيـم آه من از شيشهها گـذشت بـيتــابــي مـزارع گـنــدم شــروع شـد مـوج عـذاب يا شب گـرداب؟! هيچ يك دريا دلش گـرفـت و تـلاطم شـروع شد از فال دست خود چه بگويم كه ماجـرا از ربـّـنــاي ركـعـت دوم شـــروع شــد در سجده توبه كردم و پايان گرفت كار تا گـفـتـم السلام عـليـكـم ... شـروع شد
: امتیاز
|
توسل به امام زمان عج الله تعالی فرجه
تمام مردم اگر چشمشان به ظاهر توست نگاه من به دل پاک و جان طاهر توست فقط نه من به هـوای تو اشک می ريـزم که هر چه رود درين سرزمين مسافر توست همان بس ست که با سجده دانه برچـيند کسی که چشم تو را ديده است و کافر توست به وصف هيچ کسی جز تو دم نخواهم زد خوشا کسی که اگر شاعرست شاعر توست که گفته است که من شمع محفل غزلم؟! به آب و آتش اگر می زنم به خاطر توست
: امتیاز
|
مناجات با امام زمان عجل الله تعالی فرجه
بی قرار توأم و در دل تنگـم؛ گله هاست آه! بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست مثل عکس رخ مهـتاب که افتاده در آب در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست آسـمـان با قـفـس تـنـگ چه فـرقـی دارد بـال وقـتی قـفـس پَـر زدن چلچـله هاست بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست باز می پرسمت از مسئلۀ دوری و عشق و سکـوت تو جـواب همـۀ مسئـله هاست
: امتیاز
|
توسل به امام زمان عج الله تعالی فرجه
کی به آتش می کشی تسبیح یا قدّوس را روح سرگردان این پـروانۀ مـأیـوس را کور سوهای چراغ عـقـل مردم منکـرند روشنایی های آن خورشید نا محسوس را از صدای موج سرشارند و با ساحل دچار گوش ماهی ها چه می فهمند اقیانوس را نسل در نسل زمین گـشتـند تا پیـدا کـنند سایۀ پر های رنگـارنگ آن طاووس را تلخ وشیرین جهان چیزی به جزیک خواب نیست مرگ پایان می دهد یک روز این کابوس را
: امتیاز
|
مناجات با امام زمان عج الله تعالی فرجه
وقتی میان نفس و هوس جنگ می شود شیطان دوباره دست به نیرنگ می شود نـقـشـه کـشـیـده است، مـرا دشمنت کند بـا لـشـگـر گـنـاه هـمـاهـنـگ مـی شـود دارد حـنـای تـوبـه و شـرمی که داشتـم پیشت عزیـز فـاطـمه بی رنگ می شود با هر گـنـاه فـاصـلـه می گـیـرم از شما کم کم وجب وجب، دو سه فرسنگ می شود اشکم چه شد؟! به جان تو بـاور نداشتم روزی دلم ز فرط حسد سنگ می شود آقا ببخش، بس که سرم گرم زندگـیست کـمـتـر دلـم برای شـمـا تـنـگ می شود
: امتیاز
|
مناجات با امام زمان عجل الله تعالی فرجه
زمین دامنم از آب دیـده مـرطوب است بیا که حاصل این کشتزار مرغوب است مرا خلاص کن از سالهای غیبت خود مگـر تحمل من مثل صبر ایـوب است؟ اگـرچـه روی سیـاهـم، به کـار مـی آیـم برای طی زمستان زغال هم خوب است اگـر دروغ بگـویـم اسـیـر گـرگ شوم: مقـام پیرهـنـت چشم های یعـقـوب است عـصای مـعـجـزههـا مار می شود با تو کسی که بیتو نخشکد شقی تر از چوب است همیـشـه ابر ز خـورشید رنگ می گیرد به هر کجا بروی این صحیفه زرکوب است
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه
این عطر بهشت است که خیزد ز کلامم این فیض مسیح است که ریزد زپیامم در هر نفسی اجر صلات است و صیامم با هر قدمی ذکر سـجود است و قـیامم شــد آتـش دل آیــۀ، بــرداً و ســلامــم زد بوی خوش لالۀ نـرگس به مشامـم بر گوش خـلایـق سخـن نصر مبارک انــوار جــمـال ولـی عـصـر مـبـارک امشب به دلم شعلۀ تاب و تب مهدی است روشن شب تنهائیم از کوکب مهدی است من میشنوم ذکر خدا بر لب مهدی است افلاک پُر از زمزمۀ یا رب مهدی است از فرش الی عرش خدا مکتب مهدی است لبخند برآرید که امشب شب مهدی است چون صوت هَزاران که زطرف چمن آید از ارض و سـما نغـمۀ یابن الحسن آید انـوار خـدا می دمـد از خـانـۀ نـرجـس زن های بـهـشـتی شده پـروانۀ نرجس خورشیـد درخـشد به سرشـانۀ نرجس یا مـاه دمـیـده است به کاشـانۀ نرجس لـبـریـز ز کـوثـر شده پیـمـانـۀ نرجس فردوس کـشد ناز ز ریـحـانـۀ نرجـس خیزید زجا عطر و گـل وعـود بیارید جـان در قـدم مـهـدی مـوعـود بـیارید موسی به زمین شیـفـتـۀ آتش طـورش عیسی به فلک منتظر روز ظهـورش یـعـقـوب نگـه یافـتـه از پرتـو نـورش یوسف شده دلباخـتۀ فـیض حضورش داود کـنـد مـدح سـرائـی بـه زبـورش با خنده سلیمان شده هم صحبت مورش خـوانـنـد هـمـه مـنـتـقـم خـون خـدایش جان من و جـان همه عـالـم به فـدایش این راهـبر و دادرس و دادگـر ماست این مظهر حق، حجّت ثانی عشر ماست این ختم رُسُل را پسر است و پدر ماست این ماه شب قدر و چراغ سحر ماست این همدم خون دل و اشک بصر ماست این صاحب ما مهدی ما منتَظر ماست لبخند به لب قلزم اشکش به دو عین است ناخورده لبن در طلب خون حسین است دستی به زمین دست دگر سوی سمایش چشمش به پدر باز و توسّل به خدایش آوای خـــدا در نـفــس روح فــزایــش آیـات نـبـی بـر لـب تـوحـیـد سـرایـش افکند طنـین از همه سـو ذکر دعـایش پـاسـخ به تـمـام شـهـدا بـود صـدایـش این طُرفـه صدا قـصّه عهـد ازلی بود یـادآور فـریـاد حـسـیـن بـن عـلـی بـود آن روز که از کعبه رخش جلوه گر آید وز بیت خـداونـد چو خـورشیـد بر آید وز پرده رخ یـوسف زهـرا به در آیـد در سـلک شبان حجت ثـانی عـشر آید چون خـتـم رُسُـل بهـر نجات بـشر آید بـیـنـنـد همه مـنـتـظِـران مـنـتَـظَـر آیـد خـوانـند همه قـصّـۀ هم عـهـدی او را عـالـم شنـود بـانگ انا الـمهـدی او را عـالم چو کف دست، به پیش نظـر او گـردون بـه دم تـیـغ حـوادث سـپـر او ارواح رُسُــل زیــر لــوای ظــفــر او افـواج مـلک بنده صفـت؛ خاک در او عـمّـامـۀ پـیـغـمــبـر اکــرم بـه سـر او پـیـراهـن ســالار شـهـیـدان بـه بـر او از هر نفـس اوست برای همه مفهـوم هفتاد و دو فریاد زهـفـتاد و دو مظلوم آن روز که آن روی خـدا؛ نـور فشاند از تـیـرگـی جـهـل، بـشـر را بـرهـاند بـیـداد گـران را بـه هـلاکـت بـرسـاند داد دل مــظـلــوم ز ظـالــم بـسـتــانــد بـا تـیـغ خـدا؛ سـیـنـۀ شـیـطان بـدرانـد در مسجد کوفه چو علی خطبه بخواند بس آیت نـاگـفـتـه که نقـل دهن اوست فریاد خروشان خموشان سخن اوست در دولت او ثبت شود دولـت عـتـرت با تیغ کجش راست شود قامت عترت بـیـنـنـد همه عالمـیـان رجعـت عترت معـلـوم شود بر همگان عـزّت عترت آرند فـرو سر همه بر طاعت عـتـرت بر بام جهـان سایه زنـد رایت عـترت آن روز مـحـمّـد بود و مـکـتـب نابش مـنـشور قـوانین جـهـان است کـتـابش ای یـوسف گـم گـشتـۀ کـنـعـانِ محـمّد ای آرزوی عــتـرت و قــرآنِ مـحـمّـد ای جان همه عـالـم و ای جانِ محـمّـد ای لالــۀ امــیــد گــلـسـتــانِ مـحــمّــد تا چـنـد خـزان حـاکـم بـسـتـانِ محـمّـد تـا چـنـد به زیـر پـا، فــرمـان مـحـمّـد کی میشود ای لالۀ گم گشته به صحرا خـیـزد ز لـبـت پاسخ یا مهـدی زهـرا باز آی که گـیـتـی بزند سکّـه به نامت بازآ که به حق جان دهد از فیض کلامت باز آی که بـاطل فـتـد از پا به قـیامت بـاز آ که شهـیدان همه گویند سـلامت بـاز آ که خـلایـق بـشنـاسـنـد مـقـامـت باز آ که جهـان نظم بگـیـرد ز نظامت بـاز آی که باز از همگـان دل بربائی زنـگ غـم از آئـیـنـۀ (میـثم) بـزدائـی
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه
شـکـر خـدا؛ حـق اذن بـر مـا داده آقا مـا را مـیـان مـجـلـسـت جــا داده آقــا روح الامین قنداقه ات را برده تا عرش قـنـداقـه را تـحــویـل زهــرا داده آقــا امـشـب حــضـور قــائــم آل مـحــمــد قـلـب عــلــی را هــم تــسـلا داده آقــا امشب تـصـدقـهـا به دست دوسـتـانـت زهـــرا ســلام الله عــلــیــهـا داده آقــا گـفـتم بیا؛ گـفـتـند رمـزی دارد انـگـار زهــرا کـلـیـدش را بـه ســقـا داده آقـا این نـوکـر بی تاب روزی چـند دفـعـه شـرح دل بــی تـاب خـود را داده آقــا فکر ظهـورت تا که آب و نـان من شد ذکر لبـم یابن الحـسن یابن الحـسن شد تنهـا گـلـی هـستـی که تـنهـایی بهاری هم فـاطـمـه هم مرتضی را یـادگـاری صد بار کـارم را دعـایت راه انداخت " من حیث لا یشعر" هوایم را تو داری احـیـاگـر عـدل عـلــی در عـالـمـیـنـی خون عـلـی باشد به رگهای تو جاری شمشیر حیدر بوده عمری سیف الاسلام حــالا شـمـا مـیـراث دار ذوالـفـقـاری هرجا که رفتم صحبت از اوصافتان بود ذکـر تو جـاری بر لب مـداح و قـاری کنعـان چـراغـانی شده یوسف کجایی یعـقوب می میرد ازین چـشم انتظاری شب تیره از ظلمت شد ای مهتاب برگرد بـی تـاب بی تـابـیـم؛ ای ارباب برگرد بـایـد بـرای بـردن نـامت وضـو کـرد هـر نـیـمـۀ شب دیـدنت را آرزو کرد آقا خـدا می داند این حـرف دل ماست هر کس که شد عبد تو کسب آبرو کرد فـرزنـد زهـرا و عـلـی دست خـداونـد امشب میِ عشق شما را در سبو کرد آقا به این کـوچـه خـیـابـانها نظـر کن هر عاشقی در چنته هر چه داشت رو کرد دلـهـای مــا از دورۀ مـرحـوم کــافـی با صبح زود جمعه و با ندبه خو کرد مادر بـزرگم گـفت جانم یا ابـالـفـضل تا تو بیـایی سـفـره ای را نـذر او کرد پیوند قـلـبـی بس که دارد با ابالـفضل رمز قـیـامـش احـتـمـالا: یا ابالـفـضل دست الـهـی شـیـعـه را بر حـق نوشته یـاس و رز و داوودی و زنبـق نوشته مـولای ما را نـاخـدای زورق عـشـق ما را سواری روی این زورق نوشته این دست لطف حضرت صاحب زمان است ما را اسـیـر پـرچـم و بـیـرق نـوشـته در سـرنـوشـت مـا خــداونــد تـعـالـی ما را به یـاران شـمـا مـلـحـق نـوشتـه ای مُـنـتَـظَـر، کوری چـشم مـنکـرانت خـالـق شـمـا را قـائـم مـطـلق نـوشـته قـنـداقـه ات را تـا بـغـل کـردند دیـدنـد بر روی بازوی تو جـاءالحـق نـوشته آیــات قــرآن خــداونــد آیـــۀ تـوسـت ایـران مـا یـوم الابـد در سـایـۀ توست وقـتـی عـلـوم الکـامـلـه یعنی کـمـالت حـتماً شـموس الطالعـه یعـنی جـمـالت پـیـغـمـبـرانِ عـالـم از آغــاز خـلـقـت در حـیرتند از آن همه قـدر و جـلالت این جـمـلـه تـکـراریست اما واقـعـیت یـوسـف اسـیـر آن جـمـال بی مـثـالت ای یوسف زهرا کجایی ورد لبهـاست عـمـریست سر کـردیم تنها با خـیـالت دنیا به رنگ و بوی تو بر پاست مولا قـربـان آن رخـسـارۀ زهـرا خـصالت مولای ما ای مـهـدی مـوعود برگردد دنـیا به کـام شـیـعـه در روز وصالت تنـهـای تـنـهـایـیـم ای مـونـس کجـایی دلـتـنـگـتـانـیـم ای گـل نرگـس کجایی تـو دلــبـری و بــا دل مـا کــار داری سیصد نـفر نه تو هـزاران یار داری قـلـبی پُـر از مهر حسین و سینه ای از عشق عـلـی و فـاطـمـه سرشار داری نیت کـنی سر می شود فـرش قـدومت نوکر فراوان، جان به کف بسیار داری آقــا بـیـا دیـگـر بـیـا کـه شـک نــدارم از ظـلـم بـی حـدّ جـهــان آمــار داری روز ظهورت در کنار کـعـبـه قـطـعاً با دشـمـنـان خـود سـر پـیـکـار داری وهـابـی از شـمـشـیـر تو باید بـتـرسـد وقـتـی نـشـان از حــیــدر کرار داری قهر خدا در چهره ات پیداست آن روز آقا دعـا گـوی شما زهـراست آن روز عـرشی؛ زمیـنی؛ آسمانی؛ کهـکـشانی؟ مشهـد؛ نجـف؛ کـربـبلایی؛ جمکـرانی؟ در سهله ای در کوفه ای یا بیت الاقصی پـیـداتـر از خورشید هـستی در نهانی تو حاضری تو ظاهری ما غایب از تو تـو آن عـیـانـی که فـراتــر از بـیـانـی فـرقی ندارد شیـعـه یـکـفـی بـالاشـاره ایـرانـی و سـوری؛ عـراقـی یا یـمانی ای شیعه با یک یا علی باید به پا خاست گر دوسـتـدار مـهـدی صاحـب زمانی پـرچـم به دوش آمـاده باید بود کـم کم یک صبح جمعه می رسد از او نشانی ما شیعـیان روز ظهـورش سرفرازیم با یـک اشـاره راه پـیـمـای حـجـازیـم
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه
نسیـم امشب پیام آسـمـانی با خود آورده فضا امشب فروغ جاودانی با خود آورده فلک با آن همه پیری جوانی با خود آورده عروس شب لباس شادمانی با خود آورده به شادی خضر، آب زندگانی با خود آورده نویدی خوش تر از جان، یار جانی با خود آورده که امشب از زمین سـامـره خورشید می تابد مهی که نـور حـق در آن تـوانـی دید می تابد به لوح آفرینش نقش بست امضای پیروزی طنین افکنده در گوش جهان آوای پیروزی زمین و آسمان پُر گشته از غوغای پیروزی ملائک را بود سرمستی از مینای پیروزی به پرواز است در اوج فضا عَنقای پیروزی که زنجیر اسارت باز شد از پای پیروزی بر آن دستی که باید گلشن دین را دهد رونق برون از غیب، دستی آمد و بنوشت جاء الحق خدا در هر سری شیرین ترین شور آفرید امشب بر اندام جهان پیراهن نـور آفـرید امشب به پاس نصرت اسلام منصور آفرید امشب ابرمرد دو گیتی را بهین پور آفرید امشب به چشم اهل دل نورٌ علی نور آفرید امشب جنایت پیشگان را، آتشین گور آفرید امشب که هستی داد داور، عـدل و داد جـاودانی را بـسـوزانـیـد آن آتـش فــروزان جــهـانــی را زهی نرجس که از آغوش شب خورشید آوردی خطا گـفـتـم خطا، آئـینۀ تـوحـیـد آوردی سحر پیش از طلوع فجر، صبح عید آوردی تو فرزندی که دادارش کند تمجید آوردی تو ممدوحی که معبودش کند تأیید آوردی تو مرآت خدا، بی شبهـه و تـردید آوردی همه گـویند نـرجـس، نـازنـیـن دُردانه آورده عروس فـاطـمـه بر فـاطـمـه ریحـانـه آورده به هستی نام باطل از قلم افتاد، جاء الحق که هستی از درون دل زند فریاد، جاء الحق شده آزادی از حـبس ابـد آزاد، جاء الحق فنا شد ظلم و باقی ماند عدل و داد، جاء الحق خدا با وحی منزل این بشارت داد، جاء الحق اَلا ای پیروان حق مبارک باد، جاء الحق بـه چــشـم مــردم آزاده روح انــقــلاب آمــد گریزان گشت تاریکـی به جایـش آفـتـاب آمد چو روشن کرد با نور جمالش ملک امکان را فراری داد با برقی شب بیداد و طغیان را در آغوش پدر نیکو تلاوت کرد قرآن را پدر لبخـند زد بوسید آن لبهای خندان را به مهد ناز جا دادند آن خورشید تابان را به ناگه گِرد وی دیدند در پرواز، مرغان را به شور و نغمه و پرواز، هوش از دیگران بردند ز مهـد ناز، مـهـدی را به سوی آسمان بردند مسیحائی که جان بخشد به افکار بشر آمد دل آرائی که دل را میدهد نوری دگر آمد اهورائی که بر اهریمـنان بارد شرر آمد جهانگیری که جِیش او قضا هست و قدر آمد درخـت آرزوی آدمـیّـت را ثـــمــر آمـد امام عـصر ما، با رایت فـتح و ظفـر آمد فـــروغ از پــرتــو رخ داد جــان آدمـیّـت را تــکـــامــل داد جـــان کــــاروان آدمــیّـت را خدا را دست قدرت، نک برون از آستین آمد رسول الله را احـیـاگـر قـرآن و دیـن آمد فـروغ چشم زهـرا و امیرالـمـؤمنین آمد حَسن حُسنی که بخشد نور بر اهل یقین آمد حسینی نهضتی با صبر زین العابدین آمد به عـلـم بـاقـر و صادق امام راستین آمد جلال موسوی؛ حـلم رضا؛ جـود جوادی بین نقی و عسکری را در سرور و وجد و شادی بین
: امتیاز
|
مدح امام محمد باقر علیه السلام
یک سـبـد یـاس در بغـل دارم آسـمـانـی پــر از غــزل دارم بی خودی شاعـرم نکردی که بـه سـرم شـور لـم یــزل دارم بـار دیـگـر گـرفـت دسـتـم را طبـع شعـری که از ازل دارم غزل از جنس لیلی و مجـنون مثـنـوی هـای بـي مـثــل دارم مطلع هر قـصـیـده ام اين شـد دلـبـری نـاب و بـی بـدل دارم مـن و قــربــانــی مــرام تــو؟ دم "أحـلـی من الـعـسـل" دارم مـن بر آنـم که قـیـد غـم بـزنم و بـرای شــمـا قـــلــم بــزنــم مَــثــَل صـبــح صـادقــی آقـا روشـــنــی مـــشــارقـــی آقــا مــددی یـا مـحــمــد بـن عـلـی ولــــی الله لایـــــقــــی آقــــــا با کـلامت مـرا مـسلـمـان کـن کــه تــو قــرآن نــاطــقــی آقـا "جابر" از محضرت تلمذ کرد تــو بــزرگ نــوابـــغــی آقـــا تو که خلق "زراره" ها کردی گــردن مـن کـه خــالــقــی آقـا تو خودت شاهدی که میخوانم روز و شب "لاأفـارق" ی آقـا عـالِـمُ السـِرِّ فِی الـنّجـُومـی تو سَــیّـِدی بــاقــرالـعـلــومـی تـو مـا مــقــلــد تـو مــقــتـدای مـا مـا مـصـفـا تـویی صـفـای مـا هـمـه هـسـتـی مـا بـرای شـما نـــوکــریِّ شـــمــا بــرای مــا یا من أرجوه بحق "ماه" رجب گـره خـورده به تـو دعـای مـا مـادرت دخــتــر کــریـم خــدا تــو خـودت حـجـت خـدای مـا نـفـس تــو حـیـات مـی بـخـشـد نـــوۀ شــاه نـــیــــنـــوای مـــا تربـتت گرچه خـاکی است اما درگـهــت بـاب الــتــجــای مـا تو خـودت قـول داده بودی که پس چـه شـد إذن کـربـلای مـا نه فـقـط پـیـر شیعـیان هـسـتی بلکه آقا تو روضه خوان هستی کـربـلا کــرب و الــبـلا دیـدی غـــم و انـدوه بـچـه هـا دیـدی سوی گـودال رفـتـی آقـا جـان و "ذبــیـح مـن الـقــفـا" دیــدی کربـلا غـصـه ها عـذابـت داد خواهری زیر دست و پا دیدی روی نـی رأس سـیــدالـشـهـدا روی نـی گـیـسوی رها دیـدی کوچه پس کوچه های کوفه وشام عـده ای در بـرو و بـیـا دیـدی تـا مـیـان خــرابـه هـم رفــتـی گـریـه هـای رقــیــه را دیـدی بی گـمان ذره ذره جـان دادی سر و تشت و پـیـالـه تا دیـدی خاطراتی به سینه ات باقی ست گریه هایت ز غربت ساقی ست
: امتیاز
|
مدح امام محمد باقر علیهالسلام
اشک از آیـنـه پـرسیـد، غـم پـنـهـان را قـصـۀ تـلـخ غـزل- مـرثــیــۀ بــاران را رسم این خاک چرا با دل خوبان سرد است داغ ماتم بدمد، مـردمـک و مـژگـان را
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام محمد باقر علیه السلام
پــنـجــمـیـن حـجّـت خــدا بـاقــر مــظـهــر ذات کــبــریــا بــاقــر قــرّة الـعــیـن حـضـرت ســجـاد چـون پـدر صاحـب لــوا بــاقــر نـور پـاک محـمـد است و عـلـی گــوهـــر قـــلــزم ولا بــــاقــــر وارث گـنـج حـکـمـت و عـرفان عــالــم عــلــم اوصـیــا بـــاقـــر جـانـشـیــن و وصـیّ پـیـغــمـبـر نـور چـشمـان مـرتـضـی، بـاقـر منـبع جـود و لطـف و احسانست مـیـر و سـر حـلـقــۀ سخـا بـاقـر کـام جـان هـا ز نــام او شـیـریـن درد مـــا را بـــود دوا بـــاقـــــر زد قـدم از شـرف به مـاه رجـب وارث نــور هـــل اَتـــی بــاقـــر کـرده در بـــر لـبــاس امـکــانـی زد بــه ســـر تـاج اِنّــمــا بــاقــر ایــن شنیـدم کــه بـلبـلـی عـاشـق بـر سـر شـاخــه زد نــوا بــاقــر کامـد ای عـاشـقـان زمـان طرب خیـز و شادی نـما به مـاه رجـب نــور او نــور روی پــیـغــمــبـر برگزیـده، چو مصطفـی مـنـظـر خـوی پـاکـیــزه اش پـسـنـد خــدا هـمـچــو مــرآت سـاقـی کــوثــر چـهـره اش هـمچو چـهـرۀ زهـرا بـه درخـشـش بـه زهــرۀ احـمـر خـــرّمـــی از وجــود او پـــیــدا بـلـکـه مـیـنــوی حـضـرت داور حُـسن او در کـمـال حُسن حَـسن خـیـره در سیرتـش هـمـاره نظر در شجاعت حـسیـنِ کـرب و بلا در سـخـاوت چو بحر پُـر گوهر هر چه گویم به وصف او قـاصر من چه خوانم به مدح آن سـرور گـوهــر بـحـر مـعــرفـت بــاقــر بـه جمیـع صـفـات حـق مـظهــر روز مـــیـــلاد آن امــام هـــمــام کـام مـا پُـر بود ز شـهـد و شکر بـر لب جـمـلـه شـیـعـیـانـش بـود این سخن نیمه شب به وقت سحر کامد ای عـاشـقـان زمـان طـرب خـیـز و شـادی نما به مـاه رجب طـور دل شـد به مِـهـر او سیـنـا دیـــده از تــوتـــیـــای او بــیــنـا بـر کـف مــا ز حُـبّ او سـاغــر جـمـلـه سـرمسـتِ آن مـیِ مـیـنـا دل ربـوده ز عــارف و عــامـی کـس نـدیــده چــنـیــن رخ زیــبـا در رُخـش گر نـظر کـنی بـیـنـی جــلــوۀ ذات حـــق بــود پـــیــدا پـنـجـمـیـن شــمــس آسـمـان ولا هفـتمـیــن نـور طـلـعـت غــبــرا عـرش و کـرسی به نور او قـائم عـالـم از یُـمن حـضـرتش بر پـا شـاد و خُـرم بـود از این مـولـود نـه زمـیـــن بـلـکـه عــالــم بــالا جــانــشـیــن پـــیــمــبــر خــاتــم بـر هـمـه خـلـق رهـبـر و مــولا پـرچــم افـراز دیـن و قـرآن ست عــالــم عــلـم عـــلَّــمَ الاســـمـــا ذکـر و تـسبـیح دوستانـش هـست زیـر لـب دم به دم چـنـان عـنـقـا کـامد ای عـاشـقـان زمـان طرب خـیـز و شـادی نـمـا به مـاه رجب حـجّـت حــق امــام دیـن بــاقـــر بر همه کـار انس و جـان نـاظـر مـشـکـلات جـهــان از او آســان در مصـائب به امـر حـق صابـر هــر کجــا عـاشقـی بـرد نـامـش بی گـمان در بـرش بود حـاضـر چـشـم او چـشـــم خـالــق اکـبـــر بـر هـمــه آفــریـنـش او بــاصـر گـیـسـوانـش کـمـنـد طایــر جـان دیـدگـانــش دو جــادوی سـاحــر در مــقـامـش زبـان بــود الـکــن در مـدیـحــش قـلــم بـود قـاصـر مـی رسـانــد سـلام پـیــغــمـبـــر بـر چـنـیــن رهـبـر جهـان جابـر غـم ز خاطر برون کنـد مهـرش شـادمـان مـی شـود از او خاطــر بــه ظـهـورش ظهـور حق پیــدا ز وجــودش خــدا هـمی ظـاهــر گوید این نکته را ز روی شرف گـــاه بــی گـــاه خامـــه شـاعــر کـامـد ای عـاشـقـان زمان طرب خیـز و شـادی نما به مـاه رجـب
: امتیاز
|